tag:blogger.com,1999:blog-8956173962147759322.post4139368328508846639..comments2023-04-26T03:19:28.976+03:30Comments on دیالوگ با خودم: سربازUnknownnoreply@blogger.comBlogger7125tag:blogger.com,1999:blog-8956173962147759322.post-40385458969308777692009-07-22T15:07:17.000+04:302009-07-22T15:07:17.000+04:30خیلی عالی بود بهروز :)خیلی عالی بود بهروز :)milezoknoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-8956173962147759322.post-90715470741478115422009-07-24T03:06:24.000+04:302009-07-24T03:06:24.000+04:30روان بود و پر معنی. فقط من نفهمیدم اولا جنسیت راوی...روان بود و پر معنی. فقط من نفهمیدم اولا جنسیت راوی. دوماً احساسات و تغییر روحیات بعد از دیدن پیکر برادر در حمام.<br>انگار دیدن برادر که از دنیا رفته یک امر روزمره است. <br>خوشحال شدم از خواندن داستانتونستیغnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-8956173962147759322.post-55347058100138500032009-07-25T00:34:14.000+04:302009-07-25T00:34:14.000+04:30امشب دوباره خوندمش!بار اول، من رو یاد آغاز داستان ...امشب دوباره خوندمش!<br>بار اول، من رو یاد آغاز داستان بیگانه کامو انداخت.(امروز مادرم مرد..خوب بالاخره این جور چیزها !!! پیش میاد دیگه!)<br>این بار هم نتوانستم درک کنم کودک صلح و مرگی خاموش ،کنج خانه گوشه حمام ؟؟؟..<br>کودک صلح ، هنگام زاده شدن ،حتی یک جیغ یواش هم نمی کشد احیانآ؟!<br>اصولآ صلح، مفتکی زاییده نمی شه حتی به بهای مرگ مفت!<br>(جمله زیبای انتهای قصه با داستان فاصله زیادی داشت از دید من)سمانهnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-8956173962147759322.post-75133827547412329052009-07-25T04:56:20.000+04:302009-07-25T04:56:20.000+04:30والا من از کامو زیاد خوشم نمی آد و این بیگانه رو ه...والا من از کامو زیاد خوشم نمی آد و این بیگانه رو هم که می گی نخوندم . احتمالا فقط اون شانس اینو داشته که زودتر از من به دنیا اومده و بعدشم جل و پلاسش رو از این دنیا جمع کرده و رفته D:<br>متوجه نمی شم که چرا به نظرت اصلا باید جیغی بکشه ؟ من فکر می کنم اینطور مردن خودش یه فریاده . طرف همچین مفتکی هم نمرد ها !!<br>مرسی که دوبار خوندیش .بهروزnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-8956173962147759322.post-42610069027039114772009-07-25T05:01:03.000+04:302009-07-25T05:01:03.000+04:30در مورد جنسیت راوی عمدی بود . دوست داشتم مبهم بمون...در مورد جنسیت راوی عمدی بود . دوست داشتم مبهم بمونه . خواننده خودش انتخاب کنه .<br>در مورد احساسات اگر از شوک زده شدن راوی و در بهت فرو رفتنش صرف نظر کنیم ، کمی حق با شماست . باید بیشتر روش کار کنم .<br>ممنون که خواندید و نظر دادید .بهروزnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-8956173962147759322.post-46324338980896117722009-07-25T05:04:07.000+04:302009-07-25T05:04:07.000+04:30مرسی قربان ! چاکریم .مرسی قربان ! چاکریم .بهروزnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-8956173962147759322.post-71584372652573938942009-08-20T05:45:27.000+04:302009-08-20T05:45:27.000+04:30من فكر ميكنم كه شخصيت رمان كامو متفاوت از شخصيت دا...من فكر ميكنم كه شخصيت رمان كامو متفاوت از شخصيت داستان بهروز باشه.<br>اون خواهر يا برادري كه دوست دارم تصور كنم برادر بوده، اشتباه فكر كرده كه برادرش به خاطر روياي صلح خودشو كشته.پس بايد يه جمله ذهني وتصورش براي اون آدم كافي بوده باشه واسه خودكشي، كه در اين تو اين د صورت بايد آدم تخيل گرايي باشه چون حتي صبر نكرده ببينه تو واقعيت دقيقا چي رخ ميده شايد جنگ نشه!"ذهن مضطربي" داشته يعني نگران آينده بوده پس از آينده نامطمئن بوده، اين يعني اينكه هنوز قابليت ادامه دادنو داشته،" به برادرش ميگفته دوست دارم" يعني به زبون ميا ورده پس داشته تو عالم واقع زندگي ميكرده چون حتي ازين خطاي معمول مردها كه فكر ميكنن بقيه ميدونن كه اونا دوستشون دارن مخصوصا نزديكانشون هم به دور بوده." با مادرش رابطه خوبي داشته و اتاقش مرتب بوده" كه اينها هردونشانه انطباق با واقعيته چون ميتوني انتظارات ديگران رو برآورده كني و رابطه خوبي باشون داشته باشي. پس اينجا يه اتفاق رخ داده كه تحملش خارج از ذهن واقع گراي شخصيت داستان مابوده وباعث شده توي اون لحظه بحراني ذهنش از جوابگويي قاصرشه وتمام نتيجه وواقعيتو با يك ديد ساده انگارانه به يك جمله كه براي دركش بايد جنگيد و زندگي كرد محول كرده و خودشو خلاص كنه! اون بحران شايد ميتونسته ضرب و شتم مردم تو اين درگيريا باشه!ساراnoreply@blogger.com