tag:blogger.com,1999:blog-8956173962147759322.post7238288144760488868..comments2023-04-26T03:19:28.976+03:30Comments on دیالوگ با خودم: " آقاي مارك تواين ، من هاكلبري فين شما را طور ديگري زندگي كرده ام " یا " اندر مصائب متولد دهه ی شصت بودن "Unknownnoreply@blogger.comBlogger4125tag:blogger.com,1999:blog-8956173962147759322.post-17339646057694553292014-07-16T22:09:32.976+04:302014-07-16T22:09:32.976+04:30:):)بهروزhttps://www.blogger.com/profile/16957963945353139384noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-8956173962147759322.post-39338901062294424532014-07-14T22:28:54.552+04:302014-07-14T22:28:54.552+04:30خوبه نزدیک بودین مامان من مدیر بود و ما باید باهاش...خوبه نزدیک بودین مامان من مدیر بود و ما باید باهاش تو همون مهد ترسناک میموندیم کاراشو تموم کنه. یه بارم با داداشم در کمد پیش دبستانیا که یادشون رفته بود قفل کنن رو باز کردیم چسبا رو ریختیم رو زمین حیاط آتیش بازی کردیم. یکی از بهترین خاطره های بچگیمه...<br /><br />خیلی حس نزدیکی داشتم با نوشتتبهارهhttp://lost4w.blogspot.com/noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-8956173962147759322.post-31789975759891281532014-07-14T22:27:13.151+04:302014-07-14T22:27:13.151+04:30این نظر توسط نویسنده حذف شده است.Anonymoushttps://www.blogger.com/profile/08702899254583909701noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-8956173962147759322.post-35530868092460379902014-04-19T18:35:01.918+04:302014-04-19T18:35:01.918+04:30عاااااالی بود این نوشته حس خوش بچگی قاطی اون انتظا...عاااااالی بود این نوشته حس خوش بچگی قاطی اون انتظار لعنتی که منم تجربه کردمش....<br />عالی بود رفیق<br />راستش منم عاقبت هاکلبری رو ندیدم...<br />فقط یه صححنش خیلی تو ذهنم مونده اونی که میخواستن اسکناس رو با تبر نصف کنن و هر کدوم نصفش رو بردارن!!!!!شیداhttp://ghadefandogh.blogfa.comnoreply@blogger.com