دانلد داک سرش را که بالا آورد دید دراکولا توی آینه ایستاده و زل زده به او . دراکولا گفت : " سلام ، ببخشین می شه یه سکه ی یه درهمی به من بدین ، می خوام زنگ بزنم به مادر بزرگم حالشو بپرسم . "
دانلد داک همان طور که داشت دراکولا را نگاه می کرد پیش خودش گفت : " این که نمی دونه من اسب شطرنج رو گم کردم ، تازه کو تا فردا . " و بعد سوت زنان از آینه دور شد .
کیست که بداند چه خواهد بود تعبیر این رویای آشفته ...
۵ نظر:
:)
نمیذاره واسه پست های قدیمیت کامنت بذارم.. من میخوام کامنت بذارم!!
:(
چرا نمی ذاره ؟ چی می گه ؟
dracoola e ahl e dubai boode??kash donald duck komak mikard del e ye madar bozorg shad she,ehtemalan aadam harchi ham badbakhti dashte bashe mesle gom kardan e ye chizi!!nabayd shad kardan e del e ye madar bozorg ro be farda fekane
درا کولا = احمدینژاد
ارسال یک نظر