" اون روز که گفتم
کافیه هیچ کس گوش نکرد . هزار بار دیگه هم گفتم
کافیه اما انگار همه کر شده بودید . حالا هم می گم
کافیه . حالا هم می گم عوضی ها تمومش کنید . بسه دیگه . کافیه . من یکی که دیگه نیستم . یعنی نمی خوام باشم . می خوام استعفا بدم . از آدم بودن . از این که مثل شما دو تا دست و دو تا پا و دو تا گوش دارم از خودم متنفرم . کاش می شد یه تیکه چوب بود . یه تیکه سنگ . کمی خاک باغچه . کاش می شد هر چیز دیگه ای بود به جز شما عوضی های دو پای بوگندو . لعنت به شما ! لعنت به شما و دست هاتون و پاهاتون و چشم هاتون . صدام رو می شنفید ؟ "
من گنجشک نیستم / مصطفی مستور
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر