۱۳۸۹ دی ۱۶, پنجشنبه

تنهایی


مقدمه :
دیدنت هنوز مثل بارونه ...

اول :
می توانید به من بخندید یا بر سرنوشت غم انگیزم خرده بگیرید ، اما اگر نگاهی سطحی به خودتان بیندازید درخواهید یافت که وضیعتی بهتر از من نداشته اید . بیهوده است که بپرسم شما چرا ؟! چون نه شما ، هیچ کس پاسخی ندارد . آدمیزاد روزی با دیدن دو چشم سیاه ، زیر و زبر می شود ، بهش فکر می کند ، هر شب خوابش را می بیند ، دو ماه و چهار روز به جستجویش می پردازد ، و وقتی آن را به دست آورد ، در می یابد که جنازه ای روی دستش مانده است . نه . شما هم بی گناهید . این همه فکر نکنید ، پاپی ماجرا نشوید ، برگردید .

دوم :
صلاح کار کجا و من خراب کجا ؟
ببین تفاوت ره کز کجاست تا بکجا
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه ی سالوس
کجاست دیر مغان وشراب ناب کجا ؟


سوم :
تنهایی درد بزرگیست ، دردی که نمی توان شست ، باید کشت .


موخره :
دلم تنگه پرتقال من . نقطه سر خط .



پی نوشت :
مقدمه و موخره : پرتقال من با کمی تغییر
اول : پیکر فرهاد - عباس معروفی
دوم : حافظ
سوم : " در خواب به سراغم آمد " - ندا هنگامی ، مشهود محسنیان / کارگاه نمایش / دی هشتاد و نه






هیچ نظری موجود نیست: