۱۳۸۶ دی ۲۸, جمعه

سلام بر تو ای آزاد مرد !

صحرا داغ است و خورشید سوزان . لب ها تشنه اند .

هل من ناصر ینصرنی ؟

مرد به آسمان نگاه کرد . او مانده بود فقط .

زندگی ننگین در یک سو و شرف مرگ در سوی دیگر .

-  " خدایا آمدم . "

آن روز کربلا خون گریه کرد .

1368 سال بعد :

هوا سرد است . روزگار سرد تر .

ظلم می کنند . از ریشه می کوبند هر چه قد علم کند .

یاران دبستانی در زندانند . دفتر کتابهایشان در دانشگاه جا مانده . خاک می خورد .

یاران دبستانی کشته می شوند . به جرم آزاد اندیشی . به جرم فریاد زدن " اگر دین ندارید  آزاده باشید ! "

و ایران سالهاست که خون گریه می کند ...

پی نوشت : چه اعجابی داری یا حسین .



۱۳۸۶ دی ۱۹, چهارشنبه

یک پیشنهاد خوب برای یک آقای خوب (؟!)

سلام محمود جان ! می گوییم چطور است به مناسبت برف بیایی مملکت را تا آخر دی ماه  تعطیل اعلام کنی ; دور هم خوش باشیم !!

پی نوشت : به خداوندی خدا اگر پنجشنبه را که ما امتحان داریم تعطیل کنی فحش های بَد بَد برایت می گذاریم !

از ما گفتن بود . حالا خود دانی !

۱۳۸۶ دی ۱۳, پنجشنبه

دوستت دارم

امروز تنها کسی بودی که به یاد داشتی چقدر من برف را دوست  دارم .

تنها کسی که گفت :

ـ " بریم برف بازی ؟ "

برای همین دوستت دارم ...

به همین سادگی ...

پی نوشت : هر چند که نمی خوانی ... هر چند که سر در گمم ... هر چند که به آخر رسیده ام ...