۱۳۸۷ دی ۶, جمعه

کمدی پایان پذیرفت !

                                       Finnita La Commedia


 


او فردی سیاسی نبود . از سیاست هم خوشش نمی آمد .معتقد بود سیاست دستاویزی است برای سیاستمدارن تا مردم را آن طور که مایلند در راستای منافع خودشان برقصانند.


او تنها یک کارمند ساده ی اداره ی آمار بود که دهه ی پنجم عمرش را در تنهایی می گذراند ؛ بدون همسر و فرزند و خانواده یا حتی دوست و آشنایی. هر روز صبح رأس ساعت شش و نیم از خواب بر می خاست و تا هفت دیگر دوش گرفته و اصلاح کرده سر میز صبحانه نشسته بود . صبحانه ی همیشگی اش شامل دو عدد تخم مرغ نیمرو ، دو نان تست و یک فنجان قهوه ی تلخ می شد .اعتقاد داشت قهوه ی تلخ اول صبح انسان را هشیار می کند .


رأس ساعت هفت و نیم از خانه خارج می شد و مسیر بیست دقیقه ای خانه تا اداره را پیاده گز می کرد . ساعت هفت و پنجاه و پنج دقیقه کارت می زد و رأس ساعت هشت پشت میز زهوار در رفته ای در دفتر کارش نشسته و کار را شروع کرده بود . دفتر کاری جزئی که در انتهای یکی از سیصد و چهل و دو راهروی موجود در طبقات مختلف ساختمان بزرگ اداره ی آمار مثل هزار و سیصد و شصت و هفت دفتر کار معمولی و دون پایه ی دیگر اهمیت چندانی نداشت و توجهی را بر نمی انگیخت . دفتر کاری کوچک و بدون پنجره که تنها قادر بود همان میز زهوار در رفته و کارمندش را در خود جای دهد .


تا فرا رسیدن ساعت نهار بی وقفه کار می کرد . ساعت نهار از دوازده شروع می شد و تا یک ادامه داشت .در این زمان او مشغول خوردن باقی مانده ی شام شب قبلش می شد که هر روز به عنوان نهار با خود به اداره می آورد . پس از نهار دوباره به کار مشغول می شد .


کار او تطبیق جداول بایگانی با نمونه گیری های عملی هر ساله و به روز کردن اطلاعات و آمار موجود بود . اطلاعات و آمار موضوعاتی همچون : " تأثیر زاد و ولد ماهی های قرمز در پدید آمدن سیل " ، " تأثیر تعداد دفعات رم کردن گاو میش های دشت مرکزی در سال ، در پدید آمدن زلزله در مناطق جنوبی کشور" ، " تأثیر مرگ و میر سوسک های حمام در بالا رفتن سطح شادمانی مردم " و ... .


تا ساعت پنج بعد از ظهر که پایان ساعت کار اداری محسوب می شد ، کارش را ادامه می داد . به دلیل تنها زندگی کردن و در نتیجه پایین بودن مخارج زندگی اش هیچ گاه برای اضافه کاری نمی ماند .


ساعت پنج و نیم به خانه بر می گشت و تا شش استراحت می کرد . از ساعت شش تا هفت مشغول تهیه ی شام و بالطبع نهار فردایش می شد . شام خوردنش تا هشت طول می کشید. هشت تا نه ونیم هم به تماشای تلویزیون و خواندن روزنامه – که هر روز هنگام بازگشت از اداره در مسیر می خرید – سپری می شد . رأس ساعت نه و نیم مسواک زده در تخت خوابش دراز کشیده و آماده ی خواب بود . با خاموش کردن چراغ خواب کنار تختش روز را به پایان می رساند و به خواب می رفت تا فردا صبح دوباره بیدار شده و روزش را از سر گیرد .


هنگامی که خبر کشته شدن او پخش شد ، واکنش اندک افرادی هم که او را می شناختند در حد " جدی؟ " ، " چی ؟ " ، " کی ؟ " ، " هان ؟ " و " اِهِم ! " با قی ماند .


در واقع قتل او قتلی سیاسی بود . جناح قدرتمند حاکم بر کشور برای ترساندن جناح مخالف ، سلسله قتل هایی پی در پی را ترتیب داد . قتل تعدادی از مردم عادی که کشته شدنشان فقط در صفحه ی حوادث روزنامه ها درج می شد و تشنجی در وضع سیاسی کشور ایجاد نمی کرد . پس از آن با ارسال پیام هایی به جناح مخالف هشدار داده می شد که این افراد می توانستند سیاسیونی از جناح شما باشند و بدین ترتیب جناح حاکم به هدف خود دست می یافت .


پس از قتل ها نیز حکومت جهت آرام کردن افکار عمومی و نشان دادن اقتدار خود در مسائل امنیتی و انتظامی ، در نمایشی دروغین عده ای را به عنوان جاسوس و عامل بیگانه دستگیر کرده و پس از آن در دادگاهی که برای ایشان برگزار شد ، آنها را به عنوان عامل جنایات اخیر نیز معرفی نمود . و اینگونه جلوه داد که با این کشتار ها می خواسته اند به حکومت ضربه بزنند . سپس حکم اعدام برایشان صادر گشته و سریعاً اعدام شدند .


 تمام این وقایع در کمتر از سه ماه اتفاق افتاد و بدین گونه پرونده ی قتل ها مختومه اعلام گردید . و پس از چند ماه تمام قضایا به دست فراموشی سپرده شد .


او فردی سیاسی نبود . از سیاست هم خوشش نمی آمد .


 

۱۳۸۷ آذر ۱۲, سه‌شنبه

رویا

خواب های احمقانه ام را


                           تعبیری نیست ...