۱۳۹۰ اسفند ۷, یکشنبه

اگه دوست داشتید می تونید اولین فیلم کوتاهم رو اینجا ببینید .

۱۳۹۰ بهمن ۲۶, چهارشنبه

بیست و پنج سال گذشت .. هالوژن عظیم امید که اینک در من می زند سوسو ...

امروز ولنتاین بود ، شایدم امشب . نمی دونم . هیچ وقت برام روز خاصی نبوده . مثل بقیه ی روزا بوده بین تولدم و عید . دیروز ایمیل زدن که فیلمات خوب نبود ، بورس نمی گیری . امروز جواب دادم ، مرسی که لااقل شانس اپلای رو داشتم . اگه می شه بگید ببینم امتیاز کلی ام چند بوده ؟ نظرتون چی بوده ؟
دیروز با بابک هماهنگ کردم واسه ی صبح بریم سینما . خونه نمی تونم بمونم . باید برم سر کار . کسی برام کار سراغ داره ؟ فارغ التحصیل مکانیک از خواجه نصیر ، معدل 14.70 ، انگلیسی مسلط ، فرانسه خوب ، آدم باهوشی هم هستم ، سریع کار رو می گیرم .
زیر پل که منتظر بودم بابک بیاد به فیلم جدیدم فکر می کردم . تیکه تیکه داره شکل می گیره . اسمش دو سال پیش اومد . " گاوها در همین نزدیکی هستند یا بهروز پرید" . خودم بازی می کنم . از صبح این آهنگ نامجو تو ذهنم بود و گوش می دادم . با یه تصویر از کاسه ی توالت فرنگی که سیفون رو بکشی و آب خالی شه ازش . بابک اومد ، رفتیم " اسب حیوان نجیبی است " . اَبزوردیسم کاهانی رو دوست دارم . لحن داره پیدا می کنه کارهاش . گوشی مو خاموش کردم نیم ساعت قبل از فیلم که بهت فکر نکنم . پریشب خوابت رو دیدم . خواستم دیروز بهت بگم . گفتم بذار فردا میگم که " دیشب خوابتو دیدم " .
بابک که رفت ، نهار رفتم زیر پل ، ساندویچ خندان . مثل همیشه سوپ جو و بندری گرفتم . مثل همیشه گفت ساندویچ رو دیرتر میارم سوپ رو یه کمی شو بزنی . می دونه دیگه . بساط نوشابه لیوانی هاشو جمع کرده . گفتم پس نوشابه نمی خوام . نصف سوپ رو قبل بندری خوردم ، نصفشو بعدش .
اومدم خونه . فیس بوک و باز کردم . AaRON استتوس گذاشته بود Je t'aime . یهو طوریم شد . خواستم گوشی رو بردارم زنگ بزنم بهت بگم . گوشی رو برداشتم . 5 رو زدم . باید فقط call رو می زدم که تو رو speed dial بگیره . یادم افتاد دو سال پیش گفته بودی " دوستیم ، اینو دیگه نگو " دکمه قرمزه رو زدم .
رفتم سراغ سالینجر . دوره ی کاراشو می خوام بخونم دوباره ، تا قبل از عید . حوصله شو نداشتم . هرجا سیمور شروع می کنه به تک گویی حوصله مو سر می بره . هولدن رو بیشتر دوست دارم ، یا تدی . این خانواده گلس انگار فقط دارن بهم بیلاخ می دن با حرفاشون . نمی فهمم چی می گن . گرفتم خوابیدم . بیدار که شدم مستور خوندم .
دارم به ازدواج فکر می کنم و این سه تا خالی که روی سینه ام بودن و حالا شدن شش تا . امروز ولنتاین بود ؟

۱۳۹۰ بهمن ۱۵, شنبه

فقط لحظه های خاصی وجود دارند که می شه زندگی صداشون زد . مثلا اون لحظه هایی که نصف شب ، مست نشستی توی ماشین و تو کوچه پس کوچه های سهروردی برای خودت چرخ می زنی و با صدای بلند می خونی : عاشقم من ... عاشقی بی قرارم ... کس ندارد خبر از دل زارم ... آرزویی جز تو در دل ندارم ... من به لبخندی از تو خرسندم ...
و بعد یاد خندیدنش می افتی . ساکت می شی و لبخند می زنی .