۱۳۸۷ تیر ۲۵, سه‌شنبه

سردمه

گاندی ... ونک ... ولیعصر ... پارک ملت ... پارک وی ... باغ فردوس ... تجریش ... میدان قدس ... شریعتی ... پل رومی ...


پاهای خسته ... درهای بسته ...


پی نوشت : وقتی می فهمی یه اسپرسو چقدر تلخه ، اونوقته که راه رفتنم دیگه دردی ازت دوا نمی کنه ...

۱۳۸۷ تیر ۱۲, چهارشنبه

آکاردئون زن


 


 


به نینا،


او که یک فرشته است .


 


 


 


                    آکاردئون زن


 


 


آکاردئون زن پیرزن را نگاه کرد . روی پله های ورودی یک خانه نشسته بود ، سر به زیر انداخته و نقطه ای را خیره می نگریست . زنبیل خریدش نیز در زیر دو پا جا خوش کرده بود . به شدت عرق می ریخت و از نفس هایش خستگی می بارید .


در چین و چروک چهره ی سالخورده اش غمی بود .


 



                             * * * *



عرض کوچه را طی کرد تا به پیرزن برسد . چند قدمی بیشتر با او فاصله نداشت که پیرزن سرش را به سمت بالا چرخاند و به او نگاهی اندخت . آکاردئون زن لبخندی بر لب ظاهر کرد و چند قدم باقی مانده را نیز طی نمود . هنگامی که ایستاد پیرزن هنوز او را می نگریست . بی هیچ حرفی چشمانش را بست و شروع کرد به نواختن . صدای جادویی آکاردئون را در فضای کوچه رها نمود . نواخت و نواخت .


 



                             * * * *



پیرزن نیز چشمانش را بسته بود . صدای جادویی آکاردئون او را مسحور می کرد . عجیب آرامشی داشت این نوا ، گو انگار که او را از زمان جدا و چون سیالی در آرامش غوطه ور می ساخت . تک تک نت ها در وجودش جاری می شدند و او بود که سرشار می گشت از رنگ ، زندگی بود که بر جانش می نشست .


پیرزن در عالمی دیگر سیر می کرد .


 



                             * * * *



آکاردئون زن دست از نواختن کشید . چشمانش را باز کرد و به پیرزن نگاهی انداخت . هنوز باز نگشته بود . هنوز در عالم دیگر بود . منتظر بازگشت او ایستاد .


پیرزن آرام آرام چشمانش را باز کرد . گو از خوابی عمیق بیدار شده باشد . نگاهش به آکاردئون زن افتاد که روبرویش ایستاده بود و او را می نگریست .


پیرزن یک دست را روی زانو گذاشت و با دیگری دسته ی زنبیلش را گرفت . به آرامی و با زحمت روی پا ایستاد ، کمر خمیده اش را کمی راست کرد .


رو به آکاردئون زن لبخندی زد و به سوی انتهای کوچه به راه افتاد .



 


                             * * * *



آکاردئون زن با لبخندی دور شدن پیرزن را می نگریست ...