۱۳۹۰ دی ۱, پنجشنبه


اَتانسیون : مختارید که سطور آتی را بخوانید یا نخوانید . عواقبش به من ربطی ندارد .







تنها راه بیرون رفتن از این وضعیت ، آنارشیسم افراطیه ، با خشونت بدون کنترل ، بدون قید و بند به هیچ نظمی . ترکیدن عقده ها ، تلافی و انتقام . فقط بیرون رفتن از یک وضعیت به معنی نجات پیدا کردن از اون نیست . ما خیلی وقته که به گا رفتیم . حالا هم وقتیه که دوست دارم شب که می خوابم صبحی در کار نباشه . پلکام که بسته می شن تموم بشه . بدون اغراق . دیگه وجودی نباشه ، عدم . نیست . من نه تحملشو دارم نه جراتشو . می دونم که دوستت دارم ، می دونی که دوستت دارم . می دونم که عاشقت نیستم ، می دونی که دوستت دارم ؟ ولی فایده اش کجاست وقتی حتی چشمام سردشون می شه . تو اصن هنوز اینجا رو می خونی ؟ برای آرامش باید برگردیم به مادر طبیعت ، تنها راه نجات باقی مونده مونه . مادری که دیگه شاید ما رو قبول نکنه . فرهادی و گدار و جارموش و کیارستمی و فلینی و کیشلوفسکی و ... همه شون یه مشت جاکش کلاهبردارن . هیچ کدومشون به تو واقعیت رو نمی گن . همه شون تصویر رو گروگان گرفتن تا احساستو بدی باباتش . بابت دروغ . بابت عکس های قشنگ و بزرگ و پر از آب و رنگ مزخرف . گه تو همشون . تنهایی انسان مدرن فقط توی فضا معنی داره . فقط یه تصویر واقعی وجود داره . یه آدم تنها ، تو یه سفینه ی گنده ی ساده ، وسط فضای بی انتهای سیاه . معلق و در حرکت ، به سوی هیچ جا . دوست دارم اگه امشب تموم نشد ، یه روزی برم فضا . تنها آرزوی خالص باقی مونده مه . دوست دارم تو یه سفینه ی بزرگ بمیرم وقتی که مطمئنم چیزی تو فضای بی نهایت اطرافم وجود نداره ، اگر هم وجود داشته باشه به من ربطی نداره . زل بزنم به سیاهی و به خاطره ی زمینی فکر کنم که یه روزی از بین رفت . من یک جزء ام از این همه ، جزئی که هیچ اهمیتی نداره . این همه ی آرامش دنیاست .