۱۳۸۶ شهریور ۱۰, شنبه

برای دل خودم

این روزها

خسته ام

درمانم بوی موی تو

دلم وجود می خواست

و باد بوی تو را آورد

کارم شد

هر روز به انتظار نشستن باد

و عجیب

که بین این همه بوی شهر

بوی تو می آمد

آه

دلم وجود می خواهد...



۹ نظر:

نيما گفت...

شعرت خيلی بو داره(ايهام رو داشتی) D:

از اينکه لينکهامون تبادل شد ممنون باش.

بيمار ذهنی متولد آگوست ! گفت...

دلم وجود ميخواهد؟

وجود بی وجود يا...

هه‌!

دل شما هم عجب هوسهای مستهجنی ميکنه ها

!

مينا گفت...

کامنت پايينی جالب بود منم ميخواستم يه چيزی تو همين مايه ها بگم

بيمار ذهنی متولد آگوست ! گفت...

اشتباه؟

ميدونی ماها خيلی خوشحال ميشيم وقتی يکی بهمون بگه وجود داريم ...

خرکيف ميشيم از اينکه بفهميم موجوديت ما برای ديگران اثبات شده است !

واقعا کسی هست که وجودشو داشته باشه که واقعا وجود باشه ؟!!!

گودو گفت...

منم مثل تو

يه گوشه ی ديگه ی دنيا

منتظرش ام

منتظر باد مست.....

شايد بياد

مبهم گفت...

....

نامدفون گفت...

دلم پرسه های پا به پا می خواهد

سالی گفت...

وقتی تو نيستی هزار کودک گمشده در درون من لای لای مادرانه تو را ميطلبند.......

نيمه هوشيار گفت...

چه بوی گندی را تحمل کردي در آن اوج احساسات