۱۳۸۶ آذر ۱۷, شنبه

پیدا شو دیگر احمق عزیز من !

هنوز نیافته ام . دوستی که با اولین باران پاییزی دلش پر بزند برای قدم زدن با من . برویم . با هم برویم . روی سنگفرش پیاده رو , روی برگ های خیس , زیر باران .

 یا در روزی برفی همراه شویم . جا بگذاریم جا پامان را روی برف . بهم بزنیم نظم طبیعت . بدویم , سر بخوریم , بخندیم , زندگی کنیم ...

شاید پیدا شد . شاید هم نه .

پی نوشت 1 : لیوان چای در دستم بخار می کند . نم باران روی گونه هایم نشسته . ارتفاعی به اندازه ی ده خانه , ده زندگی , زیر پایم است . چقدر این بالکن را دوست دارم . نعمتی است در نوع خودش !

پی نوشت 2 : خسته شدم . خسته شدم از غصه ی دیگران را خوردن . زین پس فقط خودم و بعضی از دوستان فقط !

۷ نظر:

بهار گفت...

من يه همچين کسی رو داشتم يا حداقل فکر ميکردم که دارم.ولی الان ...

الان بارون که مياد  يه غم مبهم عوضی ميشينه رو دلم و هرچقدر مثل قديما ميخوام از اومدن برف و بارون خوشحال بشم نميشه دیگه!

امان از اين خاطره های بارونی لعنتی ...امان!

ناشناس گفت...

بهروز، بارون خیسه! ولی برف اومد بریم...!

نگين گفت...

سلام خر !!

واييی الان ماه سوم پائيزه ولی هنوز اينجل يه بارون درست نيومده !!

من ميخوام بارون

قدر اون بالکنو بدون امسال من تو حسرته يه بارون درست موندم

اينجوری پيش ميره وقتی يه بارون نميباره پس يه برفم امکان نداره بباره

من ميام باهات

البته اگه دوستت باشم !!

تو کجايی بگو منم بيام همون جا که بارون ميباره بريم سرسره بازی توی بارون

بريم سوار تاب بشيم که با باد و بارون باشه

رو برفا هم خودمونو بندازيم دوره خودمون بچرخيم و بريم

واييی عاشق اينکارام

ميتونم کاملا حس کنم چه آرامشی داشتی وقتی بخار گرم ميخورد تو صورتت و بارون هم باز خنکش ميکرد

تنها يه راه داره

زيادی به ديگران اهميت ندی !! ميشه !!

اونم دوستات!

Shamelie گفت...

بالکن شما را دوست می دارم زياد. در برف اما بیشتر.

گور بابای غصه، مال خودت يا بقيه.

اگه بتونی در تجربه هر چيز، ولو در تنهايي، لذت ببری، خيليها برای با تو لذت بردن، همراهت ميشن، و هیچ بعید نیست که در این همراهی ها به دوستی هم بربخوری ... اينطور.

لولی وش گفت...

دلا خو کن به تنهايی که از تن ها بلا خيزد ...

دیوانه ی عاقل گفت...

من هم همين مشکل رو دارم !

ناشناس گفت...

زیر باران بودی و حسش نکردی؟!!