۱۳۸۶ دی ۲۸, جمعه

سلام بر تو ای آزاد مرد !

صحرا داغ است و خورشید سوزان . لب ها تشنه اند .

هل من ناصر ینصرنی ؟

مرد به آسمان نگاه کرد . او مانده بود فقط .

زندگی ننگین در یک سو و شرف مرگ در سوی دیگر .

-  " خدایا آمدم . "

آن روز کربلا خون گریه کرد .

1368 سال بعد :

هوا سرد است . روزگار سرد تر .

ظلم می کنند . از ریشه می کوبند هر چه قد علم کند .

یاران دبستانی در زندانند . دفتر کتابهایشان در دانشگاه جا مانده . خاک می خورد .

یاران دبستانی کشته می شوند . به جرم آزاد اندیشی . به جرم فریاد زدن " اگر دین ندارید  آزاده باشید ! "

و ایران سالهاست که خون گریه می کند ...

پی نوشت : چه اعجابی داری یا حسین .



۱۵ نظر:

خاتون گفت...

۱۳۶۸ سال بعد چی؟؟؟

زمان ميگذرد...نسلها تغيير....

و ايران هنوز برای ما و شماست بسازش هم وطن

نگين گفت...

خوب بلدی با کلمه ها و واژه ها بازی کنی

نوشتت و بازی با کلماتت ميدونی مثل چی شدن ؟

دقيقا مثل عروسکای خيمه شب بازی

هم دلت ميسوزه از اينکه بازيچه ان

هم اينکه به دلت ميشينه

ايران ....

اسمش برام قشنگه هاااا

ولی فقط قشنگه !!!

بانو گفت...

متعجبم از مردمی که در بند اسارت هستند و برای حسين که همواره آزاد بود می گريند...!! (دکتر شريعتی)

خوشحال می شم بهم سر بزنی!

علی علی اکبری گفت...

از اين راه به بيراه می رويم... هميشه يک سوژه برای خلاص کردن خودمان داريم....

و آزادی گويی موج ميزند توی صورتمان و کبود ميکند.

ياوه نگار گفت...

:)

سرما از سکوته.

سکوتم از سرماست.

همه خفه شدن.

اونايی که نشدن هم ...

از دهنشون خون می ريزه بيرون...

خونی که مزه ی چکمه ميده شايد!!

:)

خيلی قشنگ بود!!‌

ماندا گفت...

الان می بينم که از اون مطلب آسفالت خونی به اينور رو سيستم من بالا نمیاره فکر کنم مشکل داره .

بايد يه فکری به حالش بکنم !به هر حال من هميشه ميومدم و تعجب ميکردم که چرا اپ نميکنی مخصوصن که خبرنامه هم کار خودش رو ميکرد.

موفق باشی

محمد گفت...

برای همينه که ما اينقدر ناراحتيم ديگه!

wc گفت...

خرهای نسبتا فهيم وقتی شاش دارن مستراح می رن؟

حال کردم از اسمت برادر

ولی متنات نه زياد

نويد گفت...

کجايی دوست من انگار در برفها گير کرده ايی

hhz گفت...

متاسفانه "ایران خون گریه نمیکند!" و الا ....

نامدفون گفت...

لبهای تشنه ای رو میشناسم که اگه امام حسین هم زنده بود حاضر بود سر صاحب اون لبها رو از ته بزنه .

قربانی شماره ۱۴ گفت...

که اين طور!

افیون گفت...

تو هنوز تو کفش موندی؟

متاسفانه فهيم گفت...

اه چه باحال يکی مثله خودم پيدا کردم

نیمه هوشیار گفت...

چه کسی گفت هل من ناصر ینصرنی؟!

کسی که خود نصرت می کرد و در شجاعت بی نظیر بود؟!

کسی که خود گفت بروید و نمانید که با من کارشان است؟!!!!!!!!!!!!!!

شاید ما گفتیم نه او که در کربلای عشق بود!