۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۲, پنجشنبه

من ، تو ؟!

در فکر فرو می روی ، به فکر فرو می روم .

می خندی ، می خندم .

بغض می کنی ، بغض می کنم .

گریه می کنی ، گریه می کنم .

نفس می کشی ، نفس می کشم .

...

پی نوشت : مرده شور منو ببرن که جلو آینه متن ادبی می نویسم !!

۸ نظر:

شبنم گفت...

باحال بود !

ناشناس گفت...

چقدر ذهنتو دوست دارم و چقدر نوشتنتو بیشتر!

نینا گفت...

همينطوري يادِ اين شعرِ ناظم حکمت افتادم :
به من گفت بيا،
به من گفت بمان،
به من گفت بخند،
به من گفت بمير.
آمدم،
ماندم،
خنديدم،
مردم...

ناشناس گفت...

میان دو کس,محبتی عظیم وجود نیاید مگر آنکه یکی دیگری را گو ید: ای من!

نیمه هوشیار گفت...

تو گریه می کنی
من گریه می کنم
تو می خندی
من می خندم
تو از ساختمان خود را به پایین می اندازی
من ادامه می دهم به خندیدن!

اتی گفت...

یکی از دلهره های اصلی زندگیم:یه روزی بالاخره مجبوری شکار کنی پس تمرین کن نهنگ بودنو!
نمــیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــخوام!!!
خوش به حالت که با خودت هم سوییی.من هر کاری میکنم "خودم" یه کار دیگه میکنه.

اتی گفت...

اگه کاری که خودم میخواد و انجام بدم پس منم چی میشه.(این 2 تا هیچ وقت آبشون تو 1 جوب نمیره/بین من و من چه جنگهایی بر پاست!!)
نهنگ یه موجود بی گناهه که اگه لطیف باشه همیشه عذاب وجدان داره :  خلقتش طوریه که گرفتن حقش باعث عذابه.

هلیا گفت...

و آینه ها دچار فراموشی...

(!)