۱۳۹۰ مرداد ۲۲, شنبه

" زیر آسمان پاریس " یا " اعترافات تنهایی "


ظهر مرداد تهران است و من نشسته ام توی اتاقم کتاب می خوانم . هوا خیلی گرم است و فن کوئل اتاق هم دیگر توان ندارد . انگار گرما امان آن را هم بریده ، صدای هِن و هِنش با صدای موزیک لپ تاپ در هم می آمیزد .
ظهر مرداد تهران است و من توی اتاقم نشسته ام ، اتاقی که زیر آسمان دود گرفته ی تهران است . غرق سطرهای " سفر به انتهای شب " سلین هستم که نت ها می رسند به زیر آسمان پاریس . کتابم را می بندم و سوار بر جریان نت ها می روم به پاریس . از میان دودهای تهران پرواز می کنم و می روم تا آسمان پاریس . از بین ابرهای پنبه ای سفیدش رد می شوم و فرود می آیم روی خیابان های سنگفرش شده اش . چرخ می زنم ، چرخ می زنم در کارتیه *هایی که اسمشان را توی کتاب ها خوانده ام . چرخ می زنم و چرخ می زنم و چرخ می زنم تا نت ها تمام می شوند و بر می گردم به تهران .



من هیچ وقت در پاریس نبوده ام ، اما پاریس و هر چه که به آن مربوط می شود و قابلیت گنجانده شدن در نوستالژی تجربه نشده ی من را داشته باشد ، همیشه برای من نمادی بوده از رهایی از این همه تنهایی که دارم . از این بار سنگینی که همیشه توی ذهنم احساسش می کنم . نت ها تمام شده اند و من دیگر کتاب نمی خوانم . به تنهایی ام فکر می کنم ، به تنهایی که همیشه به نحوی با من بوده است . به این فکر می کنم که شاید اگر همیشه با آدم ها ی بزرگ تر از خودم نمی چرخیدم و همه ی کارهای دوست داشتنی ام را با دوستان بزرگ تر از خودم انجام نمی دادم ، شاید حالا اینقدر تنها نبودم ، شاید اگر مقداری هم وقت با هم سن و سالان خودم گذرانده بودم ، شاید حتی فرصت عاشق شدن مثل آدمیزاد را هم پیدا می کردم . شاید این بیماری من است ، یک بیماری که نمی دانم درمانش چیست و چه کار باید بکنم .







Quartier*

۳ نظر:

نون گفت...

کوچّک! هنوز دی نشده برا هیچی!! منم میتونم بگم بهترین خاطرات قدیمم رو با دوستای کوچیکتر از خودم داشتم و چقدر هم راضیم...
بیژو!!!

negar گفت...

خیلی دوست دارم برم پاریس البته نه تنهایی!!

Baran گفت...

اگه یک روز به عمرم مونده باشه..اون یک روز رو خواهم رفت پاریس.شاید دیدمت...خودت رو یا خیالت رو...اصلا مگه فرقی داره؟؟..حالا که این جاییم:)