۱۳۹۰ آبان ۱, یکشنبه


پرنده ی آبی *


یه پرنده ی آبی تو سینه ی منه
که می خواد بزنه بیرون
اما من زیادی بهش سخت می گیرم ،
من می گم ، همون تو بمون ،
من نمی ذارم که کسی تو رو ببینه .
یه پرنده ی آبی تو سینه ی منه
که می خواد بزنه بیرون
اما من روش ویسکی می ریزم و
تو دود سیگار غرقش می کنم
و فاحشه ها و بارتندر ها
و بقال باشی ها
هیچ وقت نمی فهمن
که اون ، اون توئه .
یه پرنده ی آبی تو سینه ی منه
که می خواد بزنه بیرون
اما من زیادی بهش سخت می گیرم ،
من می گم ،
همون پایین بمون ،
می خوای منو به هم بریزی ؟
می خوای همه چیزو به گا بدی ؟
می خوای فروش کتابام تو اروپا رو خراب کنی ؟
یه پرنده ی آبی تو سینه ی منه
که می خواد بزنه بیرون
اما من باهوش تر از اینام .
من فقط بعضی وقتا شبا می ذارم بیاد بیرون
وقتی که همه خوابن .
من می گم ، می دونم که اون جایی ،
پس ناراحت نباش .
بعد برش می گردونم اون تو ،
اما اون ، اون تو یه کمی آواز می خونه ،
من نذاشتم که کامل بمیره
و ما با همدیگه می خوابیم
با راز بین خودمون
و این خودش کافیه
که یه مرد رو به گریه بندازه ،
اما من گریه نمی کنم ،
تو چی ؟





Last Night of the Earth Poems - Bluebird - Charles Bukowski *

۱ نظر:

باران گفت...

من مواظب خودم هستم...
تو مواظب این جا باش..