۱۳۸۶ شهریور ۱۰, شنبه

بهترین قصه ی دنیا

او به دنیا آمد. او زندگی کرد. او مرد.

پی نوشت : طرح داستان را از گفته های آقای صالح اعلا در برنامه ی باز هم زندگی دزدیده ام!


۲۴ نظر:

بيمار ذهنی متولد آگوست ! گفت...

خانوم خاموش هميشه ميگفت اون مياد

نفهميدم چه وقت

ميگفت اون داره زندگی ميکنه

نفهميدم با کی

گفتم اون مرد

خانوم خاموش نفهميد دروغ گفتم

!

چرا؟

گودو گفت...

از قسمت آخر قصه آخرش خوشم اومد

پر حقيقت تر از بقيه اش بود

داود گفت...

سلام وبلاگ زيبايی داريد ... از اين تعارفات اول اشنايی... ولی خداييش قشنگه از ما گفتن

هاچیپو گفت...

زندگی همينه چه اهميت داره که لابلاش چه اتفاقاتی افتاده ....

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

در مورد سوالت، داستانه خودمه، اما زود بود؟؟؟!!! این پایان یکسال بی حضور یکسال ... باز هم زود بود؟؟؟

ماندا گفت...

كاش مي گفتي اين او آدم بود يا خر بود؟!!

امير گفت...

از خريت شما بيش از فهم شما استفاده کردم.

ايدون باد!

چرندگوی بزرگ گفت...

خيلی طرح پخته ايه ها!! روش يک کم کار کنی داستان بکری در مياد!

...............................

پ.ن: ما هی می آمديم و می رفتيم اما نمی توانستيم کامنتی بگذاريم!! بس که اين پست های اخيرتان خر بودند!!

................................

در باب آن نظرهای خصوصی هم والا نمی دانيم کجای وبلاگتان را جفتک زده ايد که ديگر نظر خصوصی نداريد!!

چرندگوی بزرگ گفت...

ها ها! از اين نکته سنجی ماندايمان حال کرديم !!

.............

چشم های تيز بين ماندا!!

اوی خر يا اوی آدم!!

.............

ماندا جان ولی بايد بدانی که شما بايد بروی زبان خرها را ياد بگيری!!

وقتی می گويد : او يعنی خر!

و وقتی می گويد: او يعنی آدم!

گرفتی ديگه!!

گمشده گفت...

واقيت ...همش همين . خر جون تو پينوکيو نيستی .

نگين گفت...

سلام

به نظرم بهترين داستان نيست

چون « او » بين اين سه تا حمله خيلی کاره ديگه هم کرد

ناشناس گفت...

سه تا جمله نه حمله

سواده ما در حده مرغه آپ پز هم نيست

hhz گفت...

نول بود یا داستان کوتاه؟

به نظر من بیشتر شبیه به یک رمان رئالیستی بود!

خاتون گفت...

واقعا بهترين قصه ی دنيا بود....

اولی و آخری تکراريست....

اما ميانی

صالح گفت...

زيبا و مينيمال همه زندگی و گفتی

من بروزم بيا

آنی ويلجت گفت...

اوووووم....

نويد گفت...

سلام مشکل اينست که در اين سالها زندگی نمی کنيم.در ضمن خر هم خرهای قديمی

نامدفون گفت...

دست کم  زندگی کرد

بعدا کتابدار گفت...

اين ماندای عزيز هميشه تيزبين و نکته سنجه!

پريسا گفت...

من آدم خوش شانسيم ...خوبه؟

چقدر تلقين کنم جواب ميده؟

عسل گفت...

رمان بود. نه؟

نکته سنج گفت...

الاغ چهارمينه به خرها چه ربطی داره ؟؟!!!

اهای به حق هر چی الاغا بعدا کتابدار نشی ...

علی عسکری گفت...

با درود فراوان دوست من

خوشحالم که در وبلاگ دوستی را یافتم با گرايش احتمالا سينما که دغدغه هميشگيم تا پايان دنياست . خلاقيت و انديشه وبلاگتان در نگاهم طنازی کرد . بهترين آرزوها را صميمانه از این بنده کمترین ( به قول محمد صالح علای عاشق و نازنين ) پذيرا باشيد .

شادمان باشيد و بهروز

پويا مسئول حمايت از امثالک گفت...

اين داستانت خيلی طولانی بود حوصله نداشتم تا تهشو بخونم...ولی تا وسطاشو که خوندم قشنگ بودش...

ليمو بانو گفت...

جمله‌ی وسطی به دو جمله‌ی اول و آخر دلالت داره . بنابر اين می‌شه گفت دو سوّم داستانت که دقیقاْ می‌شه ۶۶.۶۶ درصدش، زياده‌گويي و اِطاله كلام محسوب مي‌شه.

كلوپ محمّد صالح‌علاء - معترضین به plagiarism !