خانوم خاموش هميشه ميگفت اون ميادنفهميدم چه وقتميگفت اون داره زندگی ميکنهنفهميدم با کیگفتم اون مردخانوم خاموش نفهميد دروغ گفتم!چرا؟
از قسمت آخر قصه آخرش خوشم اومدپر حقيقت تر از بقيه اش بود
سلام وبلاگ زيبايی داريد ... از اين تعارفات اول اشنايی... ولی خداييش قشنگه از ما گفتن
زندگی همينه چه اهميت داره که لابلاش چه اتفاقاتی افتاده ....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدر مورد سوالت، داستانه خودمه، اما زود بود؟؟؟!!! این پایان یکسال بی حضور یکسال ... باز هم زود بود؟؟؟
كاش مي گفتي اين او آدم بود يا خر بود؟!!
از خريت شما بيش از فهم شما استفاده کردم.ايدون باد!
خيلی طرح پخته ايه ها!! روش يک کم کار کنی داستان بکری در مياد!...............................پ.ن: ما هی می آمديم و می رفتيم اما نمی توانستيم کامنتی بگذاريم!! بس که اين پست های اخيرتان خر بودند!!................................در باب آن نظرهای خصوصی هم والا نمی دانيم کجای وبلاگتان را جفتک زده ايد که ديگر نظر خصوصی نداريد!!
ها ها! از اين نکته سنجی ماندايمان حال کرديم !!.............چشم های تيز بين ماندا!!اوی خر يا اوی آدم!!.............ماندا جان ولی بايد بدانی که شما بايد بروی زبان خرها را ياد بگيری!!وقتی می گويد : او يعنی خر!و وقتی می گويد: او يعنی آدم!گرفتی ديگه!!
واقيت ...همش همين . خر جون تو پينوکيو نيستی .
سلامبه نظرم بهترين داستان نيستچون « او » بين اين سه تا حمله خيلی کاره ديگه هم کرد
سه تا جمله نه حملهسواده ما در حده مرغه آپ پز هم نيست
نول بود یا داستان کوتاه؟به نظر من بیشتر شبیه به یک رمان رئالیستی بود!
واقعا بهترين قصه ی دنيا بود....اولی و آخری تکراريست....اما ميانی
زيبا و مينيمال همه زندگی و گفتیمن بروزم بيا
اوووووم....
سلام مشکل اينست که در اين سالها زندگی نمی کنيم.در ضمن خر هم خرهای قديمی
دست کم زندگی کرد
اين ماندای عزيز هميشه تيزبين و نکته سنجه!
من آدم خوش شانسيم ...خوبه؟چقدر تلقين کنم جواب ميده؟
رمان بود. نه؟
الاغ چهارمينه به خرها چه ربطی داره ؟؟!!!اهای به حق هر چی الاغا بعدا کتابدار نشی ...
با درود فراوان دوست منخوشحالم که در وبلاگ دوستی را یافتم با گرايش احتمالا سينما که دغدغه هميشگيم تا پايان دنياست . خلاقيت و انديشه وبلاگتان در نگاهم طنازی کرد . بهترين آرزوها را صميمانه از این بنده کمترین ( به قول محمد صالح علای عاشق و نازنين ) پذيرا باشيد .شادمان باشيد و بهروز
اين داستانت خيلی طولانی بود حوصله نداشتم تا تهشو بخونم...ولی تا وسطاشو که خوندم قشنگ بودش...
جملهی وسطی به دو جملهی اول و آخر دلالت داره . بنابر اين میشه گفت دو سوّم داستانت که دقیقاْ میشه ۶۶.۶۶ درصدش، زيادهگويي و اِطاله كلام محسوب ميشه.كلوپ محمّد صالحعلاء - معترضین به plagiarism !
ارسال یک نظر
۲۴ نظر:
خانوم خاموش هميشه ميگفت اون مياد
نفهميدم چه وقت
ميگفت اون داره زندگی ميکنه
نفهميدم با کی
گفتم اون مرد
خانوم خاموش نفهميد دروغ گفتم
!
چرا؟
از قسمت آخر قصه آخرش خوشم اومد
پر حقيقت تر از بقيه اش بود
سلام وبلاگ زيبايی داريد ... از اين تعارفات اول اشنايی... ولی خداييش قشنگه از ما گفتن
زندگی همينه چه اهميت داره که لابلاش چه اتفاقاتی افتاده ....
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در مورد سوالت، داستانه خودمه، اما زود بود؟؟؟!!! این پایان یکسال بی حضور یکسال ... باز هم زود بود؟؟؟
كاش مي گفتي اين او آدم بود يا خر بود؟!!
از خريت شما بيش از فهم شما استفاده کردم.
ايدون باد!
خيلی طرح پخته ايه ها!! روش يک کم کار کنی داستان بکری در مياد!
...............................
پ.ن: ما هی می آمديم و می رفتيم اما نمی توانستيم کامنتی بگذاريم!! بس که اين پست های اخيرتان خر بودند!!
................................
در باب آن نظرهای خصوصی هم والا نمی دانيم کجای وبلاگتان را جفتک زده ايد که ديگر نظر خصوصی نداريد!!
ها ها! از اين نکته سنجی ماندايمان حال کرديم !!
.............
چشم های تيز بين ماندا!!
اوی خر يا اوی آدم!!
.............
ماندا جان ولی بايد بدانی که شما بايد بروی زبان خرها را ياد بگيری!!
وقتی می گويد : او يعنی خر!
و وقتی می گويد: او يعنی آدم!
گرفتی ديگه!!
واقيت ...همش همين . خر جون تو پينوکيو نيستی .
سلام
به نظرم بهترين داستان نيست
چون « او » بين اين سه تا حمله خيلی کاره ديگه هم کرد
سه تا جمله نه حمله
سواده ما در حده مرغه آپ پز هم نيست
نول بود یا داستان کوتاه؟
به نظر من بیشتر شبیه به یک رمان رئالیستی بود!
واقعا بهترين قصه ی دنيا بود....
اولی و آخری تکراريست....
اما ميانی
زيبا و مينيمال همه زندگی و گفتی
من بروزم بيا
اوووووم....
سلام مشکل اينست که در اين سالها زندگی نمی کنيم.در ضمن خر هم خرهای قديمی
دست کم زندگی کرد
اين ماندای عزيز هميشه تيزبين و نکته سنجه!
من آدم خوش شانسيم ...خوبه؟
چقدر تلقين کنم جواب ميده؟
رمان بود. نه؟
الاغ چهارمينه به خرها چه ربطی داره ؟؟!!!
اهای به حق هر چی الاغا بعدا کتابدار نشی ...
با درود فراوان دوست من
خوشحالم که در وبلاگ دوستی را یافتم با گرايش احتمالا سينما که دغدغه هميشگيم تا پايان دنياست . خلاقيت و انديشه وبلاگتان در نگاهم طنازی کرد . بهترين آرزوها را صميمانه از این بنده کمترین ( به قول محمد صالح علای عاشق و نازنين ) پذيرا باشيد .
شادمان باشيد و بهروز
اين داستانت خيلی طولانی بود حوصله نداشتم تا تهشو بخونم...ولی تا وسطاشو که خوندم قشنگ بودش...
جملهی وسطی به دو جملهی اول و آخر دلالت داره . بنابر اين میشه گفت دو سوّم داستانت که دقیقاْ میشه ۶۶.۶۶ درصدش، زيادهگويي و اِطاله كلام محسوب ميشه.
كلوپ محمّد صالحعلاء - معترضین به plagiarism !
ارسال یک نظر