۱۳۸۷ مرداد ۲۶, شنبه

سکوت سرشار از ناگفته هاست ...

 


 


وای باران ؛


             باران ؛


شیشه ی پنجره را باران شست


از دل من اما ،


- چه کسی نقش تو را خواهد شست؟


                             


                             حمید مصدق


 


 


سکوت سرشار از ناگفته هاست


 


گوشی تلفن را برداشت و شماره را گرفت . پس از چند ثانیه صدای بوق آزاد خبر از برقرار شدن ارتباط داد . صدای لطیف دخترانه ای در آن طرف خط جواب داد : " بله ، بفرمایید ؟ "


وقتی جوابی نشنید دوباره گفت : " الو ؟ ... بفرمایید ... " و این بار هم فقط سکوت بود که شنیده می شد .


دختر آهی کشید و گفت : " بازم تویی ، آخه کار و زندگی نداری که هر روز مزاحم می شی ؟ یه ماهه که داری زنگ می زنی  ولی حرف نمی زنی ... " . دختر مکثی کرد و ادامه نداد .


چند دقیقه ای در سکوت گذشت و او منتظر همین چند دقیقه بود . دقایقی که دختر نیز با او هم صدا می شد . انگار در این لحظات او را می فهمید . فقط سکوت بود و صدای نفس های آرام دختر ؛ که با هر تپش قلبش ، قلب او هم می زد .


لحظاتی که گذشت دختر دوباره آهی کشید و گفت : " باشه ، پس امروزم چیزی نگفتی ... فعلا خداحافظ ... " و گوشی را گذاشت .


دوباره سکوت برقرار شد ؛ اما این بار نه آرامش بخش . سکوتی بود که دنیا را بر سرش خراب می کرد .


پس از گذشت چند لحظه صدای بوق اشغال او را به خود آورد . گوشی تلفن را با هر دو دست گرفت و به سینه اش چسباند ؛ نمی خواست آن را از خود جدا کند .


مدتی که گذشت گوشی را گذاشت . سرش را در میان دستانش گرفت و چشمانش را بست . قطره های اشک روی دو گونه اش جاری شدند .


ای کاش لال به دنیا نیامده بود ...

۲۱ نظر:

فهیم گفت...

نسبتا فهیم جان... قشنگ بود ...متن جمعه بعد از ظهری بود که ادم بهش زار بزنه...
در ضمن رفیق... قربونت این جمله " جفتک بزن رفیق" رو جون ما عوض کن ...ادم میترسه کامنت بذاره..

یاوه نگار گفت...

(:

...
چیزی نمی شود گفت.
فعلا" لحظات میخ کوبی را پشت سر می گذاریم استاد.

×××××××××

چه جالب!
یعنی ما هم جفتک زدیم؟.

سینا گفت...

بهروز کل صفحه ی اول وبلاگتو خوندم.میدونم خوشحال شدی.

نازی گفت...

من که بیشتر جفتک خوردم ! آخه تا وسطای متن رو که خوندم بلافاصله قضاوت کردم : یارو مریضه دیگه ! روانی ! از این عقده ای های تو سری خورده که اینطوری خودشونو ارضا می کنن و .... هزار تا اتهام دیگه . آخرین جمله رو که خوندم از خودم خجالت کشیدم . بازم قضاوت زودرس ...
مرسی  

گمشده گفت...

ای وای خر عزیز زدی تو حس های رمانتیک دیگه اونورا نمی یای نکنه خدایی نکرده شیری چیزی دیدی خیالتو راحت کنم من خر نمی خورم

خرمگس گفت...

آخی!!

ماندا گفت...

آخرش سورپرایز داشت !!جا خوردم

بهنوش گفت...

چرا اینا انقد بی شعور و بی احساسن؟! من تا دم اشک رفتم! عالی بود!

عمو هومن گفت...

هر وقت میام اینجا کامنت بذارم این جفتک بزن رفیقت مثل بیل میره تو ... چشمم. این داستان هم جالب بود و یه جورایی همزبان داستان 99 من منتها از یک نگاه دیگه ...

خاتون گفت...

.....خدایا شکرت

نگین گفت...

من قوی ام خر جونم
اون روزی که این پست رو نوشتم خیلی دلم گرفته بود همین
الان خوبم ... و قوی
میدونم حرفت درسته
خودم همیشه این حرف رو میزنم :)

یه دوست گفت...

حتما" نباید مادرزادی باشه این لالی که!
می تونه ارادی هم باشه.
مثله همین یارو مزاحمه

1scarecrow گفت...

تا حالا فکر می کردم فقط من ارادت خاصی به جناب خر دارمو و ایشون رو جزو دوستان خاصه خود می پندارم
ولی حالا فهمیدم انگار ایشان طرفداران زیادی دارند
واین امر مرا به شعف وا داشت....

سایه گفت...

درباره پست قبلی : برای چه کاری سی روز زیاد است ؟

علی گفت...

راهش این هست که باید ادرس ایمیل ایشون را پیدا کنه و بهش ایمیل بزنه.

A crazy like you ! گفت...

آفلاین کل وبت را خواندم و عجیب از اکثر پست هایت خوشم آمد - حتی بیشتر ! -

مهشید گفت...

خیلی غمگین بود . از یه خر فهیم بیشتر از این انتظار می رفت

من گفت...

به معلم اش می گفت که با دختره حرف بزنه جای او.

فرزند کارون گفت...

والا من لال نیستم اما همین کارو کردم و موقعی که باید حرف میزدم لال میشدم

Arash گفت...

Agha kheyli khub bud!eyval.

سایه گفت...

عرض شود که ما اهل جفتک نیسنیم و تو کار پنجولیم :
بلگت با مزست! راستی فهیم بودن چه حسی داره؟ شنیدم که سخته!