زل زده بود به اسلحه که روی میز جلویش ، بی حرکت قرار گرفته بود . صدای بازی بچه های کوچه از پنجره ی اتاق تو می آمد .
دست دراز کرد و اسلحه را برداشت . لوله ی سردش را روی شقیقه گذاشت و ماشه را کشید ...
دیگر همه ی شوخی های دنیا تمام شده بود .
پی نوشت :
شوخی 0 ،
شوخی 1 ،
شوخی 2 .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر