۱۳۸۹ فروردین ۱۳, جمعه

بار گناه


اعتراف می کنم یک بار که در آسانسوری تنها بودم ، باد معده ام را بی هیچ ناراحتی ، در فضای کوچک آسانسور رها نمودم ؛ و سپس ، بعد از ظاهر شدن لبخندی شیطانی بر روی لبانم ، به سرعت محل وقوع جرم را ترک کرده و متواری شدم . اکنون چند وقتی است که سنگینی بار این گناه را روی شانه هایم احساس می کنم ؛ پس اینجا به گناه خود اعتراف می نمایم شاید اندکی از سنگینی بار آن کاسته شود .


پی نوشت : خدا را شکر که فهرست گناهانم به گوزیدن در آسانسور ، کش رفتن آدامس بادکنکی از بقالی محله ی مادربزرگ ، جر زدن در شمردن تعداد گل های زده و خورده در گل کوچیک ، رد شدن از خیابان وقتی چراغ عابر پیاده قرمز است و نهایتا هیز بازی هایم خلاصه می شود . اگر دستانم به خون جوانان مردم آغشته بود چه غلطی می خواستم بکنم ؟!


۲ نظر:

نینا گفت...

هه! یاد یه فیلم افتادم:
Night on Earth
زیاد یادم نیستش ولی اونجاییش که پستت منو یادش انداخت رو اتفاقا امشب داشتم نگاه میکردم...
http://www.youtube.com/watch?v=p9YI7wUFl0w

Samaneh گفت...

:)pas in mohsen e bichare hagh dasht!khodaiish,in vaghe'e ro mage pish e mohsen ham e'teraf karde budi!?ya'ni ba'desham bare gonahet kam nashod?!azize man,bechasb be gonahane khodet!,intori javuntar mimunia!