۱۳۸۹ خرداد ۳۰, یکشنبه

مردی که گره خورد


توی خودم گره خورده ام . یعنی کلی گره را توی خودم احساس می کنم . انگار که در خودم بسته شده باشم . انگار سلول هایم همگی رشته هایی شده اند و توی هم گره خورده اند . انگار هر سلول یک رشته و هر رشته یک گره . بعد همه ی این ها دوباره توی هم گره خورده اند و همه ی بدنم پر شده است از گره .
مغزم ! حتی مغزم هم گره خورده ، انگار که دیگر بیضی نیست ، قُر شده ، چون گره خورده است ... سرش با تهش ، پایینش با بالایش و وسطش هم با همه جایش .
بعد همه ی این گره ها گره خورده اند با گلویم ، یعنی همه آمده اند درست زیر گلویم ، توی حلقومم گره خورده اند . همان جا شده اند یک گره بزرگ ، یک غده ، که مردم به آن بغض می گویند !
و بعد من هر روز صبح از خواب بیدار می شوم و این گره گنده را همرا خود این ور و آن ور می برم ، و بعد هر روز به بقیه آدم هایی که زیر گلویشان یک گره گنده ندارند حسودی ام می شود . و بعد باز هم بیشتر گره می خورم توی خودم ...



۲ نظر:

نازی گفت...

سلام. ببین منم گره خوردم. تو می دونی چرا نمی تونم در بلاگ اسپات وبلاگ ایجاد کنم؟ می گه سایت فیلتره!

خر نسبتا فهیم گفت...

نمی دونم راستش ، واسه من فیلتر نیست ، اگه یه اکانت گوگل داری با همون می تونی تو بلاگ اسپات یه وبلاگ بسازی :)
خود بلاگ اسپات می گه فیلتره یا این که با سیستم فیلترینگ ایران مشکل داری ؟