۱۳۸۹ مهر ۲۴, شنبه

برای زمستان ، دوست دیرینه ام


پاییز، عشوه گر ، هر لحظه تنهایی ات را به رخت می کشد . برگ های طلایی اش را رقصان بر زمین می ریزد و با نوای آرام بادش به یادت می آورد که در میان این آرامش درون تو نا آرام است .
زمستان ، با سپیدی اش همچون رفیقی تو را در آغوش می کشد و می گذارد که آرام بگیری . با سپیدی برفش تمام رنج هایت را می پوشاند . و تو تنها سپیدی را خواهی دید ، سپیدی بی کران ...

پی نوشت : ای کاش زودتر زمستان بیاید ، ای کاش زودتر برف ببارد ...



۳ نظر:

ن گفت...

کاش اینجام برف میومد!:( خیلی دلم برای برف تنگ میشه...

خر نسبتا فهیم گفت...

یه بار سر زمستونی پاشو بیا >:)<

Samaneh گفت...

manam asheghe zemestoonam,in ertebate atefi ba in fasl baraye man be onvane yek sarmai e motevallede tabestoon vaghean ajibe!albate eshgh ke in chiza ro nemishnase