۱۳۸۹ آبان ۱۴, جمعه

تلخ


روز به روز از اینجا بیشتر بدم می آید . هر روز که می گذرد بیشتر آرزو می کنم که زودتر گورم را از این خراب شده گم کنم به یک خراب شده ی دیگر . بیشتر این احساس هم به علت تحقیر کمرشکنی است که هر روزه در انواع مختلف روی ما پیاده می شود . تحقیری که هیچ گونه نمی توانی از آن فرار کنی . به هر طرفی هم که فرار کنی باز سایه ی سنگینش را بالای سرت احساس می کنی که آماده ی شیرجه زدن روی توست . پس به ناچار تسلیم می شوی و در جای خودت می ایستی تا تو را خرد کند .
حتی اگر از خانه ات خارج نشوی و تمام وقت پای کامپیوتر شخصی خودت بنشینی باز هم تحقیر خواهی شد .
مثلا آن وقتی که بعد از عبور از سد هزار فیلتر و کوفت و زهرمار می خواهی خودت را وصل کنی به دهکده ی جهانی (!) - آن جا که اطلاعات آزاد در جریان است ، آنجا که رنگ پوست تو ، زبان تو ، ملیت تو عقاید تو قطعا نباید در بهره بردنت از این دنیا ی مجازی اهمیتی داشته باشد ، آنجا که تو هم کاربری هستی همانند میلیون ها کاربر دیگر - آن وقت درست همانجا هم تو تحقیر می شوی . آنجا که خبری می خوانی که سرعت اینترنت مجانی و همگانی در کره جنوبی پانصد برابر سرعت اینترنت به اصطلاح خوبی است که تو داری بابتش پول می پردازی . ( هر چند خود من هر طور حساب کردم این نسبت پانصد برابر نبود ، شانزده هزار برابر بود . )
تو تحقیر می شوی با یک پیغام ساده . مثلا هنگامی که می خواهی از یک سرویس جدید گوگل استفاده کنی با یک پیغا م خیلی ساده و محترمانه روبرو می شوی که کاربر گرامی ، متأسفانه این سرویس برای کشور شما قابل استفاده نیست . یا مثلا وقتی که بخواهی یک اکانت در آی تونز صرفا جهت خرید آن لاین یک آلبوم موسیقی ، ایجاد کنی ؛ اول که بعد از کلی گشتن متوجه می شوی که نام کشور تو در لیست کشورهای مورد اعتماد آی تونز قرار ندارد ، بعد که با هزار بدبختی خودت را با دروغ ساکن یک منطقه ی دیگری از این کره ی خاکی جا می زنی ( با سرچ می فهمی که مثلا کد پستی واشنگتن چند رقم است ، با چه ارقامی شروع می شود و ... ) آخر سر که فکر می کنی خب شاید همه چیز حل شده باشد آن وقت که از تو شماره ی کارت اعتباری ات را می خواهد تازه یادت می افتد که در گوشه ای از دنیا زندگی می کنی که کارت اعتباری بین المللی وجود ندارد .



پی نوشت : تلف شدن وقت تو در ترافیک پشت چراغ قرمز تحقیر است . توقیف مجله ی داستانی مورد علاقه ات تحقیر است . هجرت کارگردان های بزرگ سرزمینت به کشورهای دیگر برای تو تحقیر است . ترسیدن تو از پلیس تحقیر است . سر و کله زدن با آدمی که نهایت سوادش در حد سیکل است و همه ی اطلاعاتش در دعای ندبه و زیارت عاشورا خلاصه می شود برای گرفتن یک امضای ناچیز به خاطر فارغ التحصیلی ات ، تحقیر است . گران شدن بی دلیل سرگرمی هایت تحقیر است ...

پی نوشت : من این کشور را دوست دارم . من وقتی " ای ایران " پخش شود ، هرجایی که باشم بر می خیزم و دست راستم را می گذارم روی قلبم . اما من مردم این کشور را دوست ندارم ، فرهنگشان را دوست ندارم . این که می گویم این ها را دوست ندارم نه این که همه اش را دوست نداشته باشم ، نه . اغلب آن ها را دوست ندارم و خب ، قسمت غالب یک موضوع همیشه بر قسمت ضعیف تر - که شاید من می توانم با آن ارتباط برقرار کنم - برتری دارد .
این تضاد به شدت ذهنم را درگیر خودش کرده و با خودم در کلنجارم . فکر می کنم به زودی مفصل راجع به آن خواهم نوشت و تکلیف را با خودم یک سره خواهم کرد .




۳ نظر:

نازی گفت...

زودتر. قبل از اینکه دیر بشه سنگهاتو با خودت وابکن. قبل از اینکه بیشتر ریشه کنی. قبل از اینکه عادت کنی به تحقیر. تا جوونی برو. برو و پشت سرت رو هم نگاه نکن. برو تا آیندگانت اسم ایران رو هم نیارن.

سیبیل بلا گفت...

تو این تحقیر رو دوست نداری . این تحقیر از مردم این کشور اینی رو ساخته که هستن . قبول تحقیر . باور تحقیر . ترسم از نوشتت اینه که به نظر باورش کردی . اگر می خوای از ایران بری ، تحقیر شده نرو . اگر حس تحقیر رو با خودت ببری اونور ، کلات پس معرک س . قوی برو .

Pouya !* گفت...

avalan.. entezar dashtam ke migofti ke dar gooshe E az donya zendegi mikoni ke etebar vojood nadarad ..

saniyan .. in tahghir har ja ye donya ke beri ba to khahad bood .. rahash -khateme be tahghir- farar kardan nist .. passporte folan keshvare donya ra ham ke begiri .. akharesh esmet ro ke avaz nemitooni bokoni .. esmeto avaz koni .. ghiyafat ro ke nemitooni ..

ma ham inja shabo roozemoon be etela rasani rajebe tarikhe dohezaro panasad saleh baraye roostaEiane canadayee migozarad refigh ..