۱۳۸۹ آذر ۲۷, شنبه

" تا طلوع انگور ، چند ساعت راه است ؟ " یا Go play hide and f*ck yourself


بعضی شب ها هست که خیلی گه اند ، هیچ مرگیت نیست انگار ، در ظاهر همه چیز خوب است . اما انقدر پر شده ای که فقط منتظر یک تلنگری چیزی هستی تا شاید حرصت را ، فریادت را ، بغضت را و شاید هم اشک هایت را خالی کنی .
همین موقع هاست که وقتی داری در صفحات مختلف فیس بوک ، توئیتر ، گودر و هزار کوفت و زهرمار امثالهم خودت را پنهان می کنی که اصلا یادت برود این حجم گنده ی بغضت را ، یکهو توی یک صفحه ، یک نکته ی کوچکی می بینی ، نکته ای که شاید اصلا وقتی حالت خوب است هیچ اهمیتی به آن نمی دهی و اصلا ناراحتت نمی کند . اما حالا فرق می کند ، حالا حساسی ، حالا شیشه ای نازک هستی که ترک داری .
می شکنی ... به همین سادگی .



۲ نظر:

ن گفت...

>D:<
من چرا اینو دیر خوندم؟:(

باران گفت...

بشکن...عیب نداره.اما ساده نشکن..سخت بشکن...سخت:(