۱۳۹۰ مهر ۱۳, چهارشنبه

می رسد تنهایی


فردا صبح از خواب بیدار می شوم . دوش می گیرم . ریش می زنم . کتری را می گذارم روی گاز تا آب جوش بیاید . آب که جوش آمد ، فلاسکم را با آن پر می کنم . دو بسته نسکافه هم می ریزم تویش ، بدون شکر اضافه . و بعد فلاسک را می چپانم ته کوله ام .
دوربین را از شارژ می کشم . آن را هم با کیفش می چپانم توی کوله . سوییچ و کارت ماشین را برمی دارم و از در بیرون می روم .

آفتاب داغ هست ، نسیم هم هست . پوست صورتم هم می سوزد و هم خنک است . خسرو شکیبایی در گوشم صدای پای آب می خواند . از جهان قطع می شوم . سیّالم . جریان دارم .



پی نوشت : می رسد روزی که دوست خواهی داشت خودت تنهای تنها بروی بام . جدا شوی از همه چیز ، برای یک ساعتی برای خودت باشی و افکار خودت . می رسد آن روز . می رسد تنهایی .


پیوند

۵ نظر:

پیمان گفت...

اگه برسه ممنونش می شم!:ی

باران گفت...

خیلی وقته رسیده..فقط نمی دونم کی می ره.موندن اش تکراری می شه بهروز.:(

ali گفت...

??in filmo ba hamoon dorbine gereftii

بهروز گفت...

بله

sara گفت...

این راه را نهایت صورت کجا توان بست؟؟؟؟