۱۳۹۲ آذر ۱۴, پنجشنبه



تو " درباره ی اِلی " وقتی اِلی از احمد می پرسه چرا از همسر آلمانیت جدا شدی می گه : "یه روز صبح از خواب پا شدیم ، دست و صورتمون رو شستیم ، صبونه مون رو خوردیم ، گفت : آحمِت ! یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی بی پایانه. "
فرهادی میاد می رسه به احمدِ " گذشته " . حالا احمد توی فرانسه است، که فکر نمی کنم جاش مهم باشه ، می تونه هر جای دیگه ای از دنیا باشه به جز اونجایی که احمد همون احمده و نه آحمِت . تلخی بی پایانِ احمد تو تمام فضای "گذشته" پخش شده . حالا شاید احمد برگشته که این دفعه واقعا این تلخی بی پایان رو با همون پایان تلخ عوض بکنه . یک بار و برای همیشه .


یک روز دیدم با یه پذیرش و یه سری مدارک ترجمه شده دم سفارت فرانسه وایستادم . دیگه باید تصمیم می گرفتم . دو سال تموم در جواب : "واقعا می ری ؟"   به سادگی از روبرو شدن با صورت سوال فرار می کردم و می گفتم حالا بذار پذیرش بیاد ، فعلا که معلوم نیست . اما اون روز دیگه وقتش بود ، باید تصمیم می گرفتم .
تصمیم گرفتم . نرفتم . اصلی ترین دلیل نرفتنم هم همین بود . تلخی بی پایان رو نمی خواستم . نمی خواستم یک روز مجبور بشم برای رهایی از تلخی بی پایان یک پایان تلخ رو انتخاب کنم .

۴ نظر:

سارا گفت...

چرا تلخ؟ فكر نميكني اشتباه كردي؟؟ ميتونست دريچه جديدي رو به زندگيت باشه .

بهروز گفت...

نه واقعا .

سارا گفت...

بنظر من ميتونست موقعيت خوبي باشه . حيف شد.شايدم انگيزه قوي براي رفتن نداشتي.

ميلاد گفت...

جدا پذيرش داشتي و نرفتي؟؟؟ من چي بايد الان بگم ؟!