۱۳۸۶ تیر ۱۶, شنبه

خبرت هست که از خويش خبرم نيست مرا

بعد از ساعت ها صدای نا هنجار رقص اکنون آرامشی است.

من امشب خواهان گریه بودم و مجبور به خنده.که نیازارم کسی کمکی‌ (به فتح ک).

چه صورتک وار رفتار می کردیم و هر کس در پی اثبات شادی اش بود.در پس جر عه های فراموشی.و پشت دیوار دود فاصله بود بین من تا من.

کسی نمی داند که من کجاست؟!

پی نوشت ۱ : این متن صرفا ادبی است و دارای هیچ گونه ارزش برای تحلیل شخصیت این جانب  نمی باشد.

پی نوشت ۲ : منظور از پی نوشت ۱ این است که من اهل دود و مایع فراموشی نیستم.

پی نوشت ۳ :هیچی. یادم رفت.

۲ نظر:

shamelie گفت...

به نظرم پی نوشتها رو نمی ذاشتی باحالتر بود... يه کم مبهم باش بابا !

پی نوشت ۱ : تماشای سريال freinds به صورت دی وی دی توصيه می شه (دو نقطه دی!)

ساغر گفت...

سلام

ممنون از حضورت

مطالب جالبی مينويسی

تا ادامه....