بیا عزیزکم ، نزدیک تر بیا . در آغوشم جا بگیر .
چشمان خسته ات را ببند و سر روی سینه ام بگذار . گوش کن به صدای قلبم . برایت لالایی خواهد خواند . آرام بگیر .
بگذار قلب رمیده ات جاری شود . حصارش را بشکن . رها شو در من .
چند قدمی مانده ، با هم می رویم ؛ تا آرامش عدم . دستت را به من بده .
روزها ، ماه ها ، سال ها ؛ آشفته چون باد . دیگر نترس ؛ در آغوشم که بیایی آرامش است که تو را در بر می گیرد . ژرف ، چون آسمان .
بیا عزیزکم ، بیا . در آغوشم جا بگیر ...
.
پی نوشت :
روبرت والزر : من زندگی را دوست دارم ، اما به این خاطر دوستش دارم که امیدوارم فرصتی برایم ایجاد کند تا خودش را به طرز شایسته ای از ساحل به داخل آب پرت بکنم .
چشمان خسته ات را ببند و سر روی سینه ام بگذار . گوش کن به صدای قلبم . برایت لالایی خواهد خواند . آرام بگیر .
بگذار قلب رمیده ات جاری شود . حصارش را بشکن . رها شو در من .
چند قدمی مانده ، با هم می رویم ؛ تا آرامش عدم . دستت را به من بده .
روزها ، ماه ها ، سال ها ؛ آشفته چون باد . دیگر نترس ؛ در آغوشم که بیایی آرامش است که تو را در بر می گیرد . ژرف ، چون آسمان .
بیا عزیزکم ، بیا . در آغوشم جا بگیر ...
.
پی نوشت :
روبرت والزر : من زندگی را دوست دارم ، اما به این خاطر دوستش دارم که امیدوارم فرصتی برایم ایجاد کند تا خودش را به طرز شایسته ای از ساحل به داخل آب پرت بکنم .
۱ نظر:
می بینم که زندگی به این آقای والزر هم هیزم تر فروخته!!
پ.ن: حرامزادگان برای من همیشه موجودات جالبی بوده اند!
ارسال یک نظر