۱۳۸۸ آبان ۱۴, پنجشنبه

آخرین انسان

" آخرین انسان زمین توی اتاقش نشسته بود که در زدند ." سال ها از زمانی که آخرین انسان شده بود می گذشت و اکنون او پیرمردی بود نود و چهار ساله . مدت مدیدی نیز از آخرین باری که صدای در زدن شنیده بود می گذشت . ابتدا فکر کرد که خیالاتی شده و تنهایی بیش از حد باعث شده که این فکر و خیالات به سراغش بیاید . اما صدای متناوب در زدن حالیش کرد که این صدا وهم و خیال نیست . صدایی که قطع نمی شد و به طرز دلهره آوری ادامه داشت .
به سختی از روی صندلی اش بلند شد و از اتاق بیرون رفت . به میان هال رسیده بود که ناگهان قلبش از کار ایستاد ؛ روی زمین افتاد .
آخرین انسان زمین مرد و هیچ گاه معلوم نشد چه کسی پشت در بود ...

۲ نظر:

Samaneh گفت...

to be honest,this post changed my mind which means it just killed my deamy last old woman on the earth

امین گفت...

عالی