دیدن یک اجرای خوب تئاتر و بعد رفتن به کافه ای همراه تو ، تویی که برایم خواهر بزرگتری شده ای ، تویی که وقتی حرف می زنم گوش می کنی ، می گذاری حرف بزنم ، تویی که مثل بقیه خراشم نمی اندازی ، من را له نمی کنی که اثبات کنی من مشکل دارم و همه ی دنیا درست است ، تویی که بودنت آرامم می کند ، تویی که کم خندانده امت و بیشترغصه هایم را برایت آورده ام ...
این ها تمام دل خوشی های این روزهای من است ؛ خواستم بدانی آبجی ، خواستم بدانی که چقدر دوستت دارم و دلم می خواهد بخندی ، کاش می توانستم همیشه بخندانمت ...
بخند ، روزی به آرامش می رسیم ...
۱ نظر:
«ف» با مانتوی چارخونه!
ارسال یک نظر