۱۳۸۸ بهمن ۲۸, چهارشنبه

آواز های کولی سرزمین های دور


بخوان کولی ، بخوان ؛
بخوان که فراموش کنم غربتم را در این سرزمین سرد و ساکت ، این سرزمین نفرین شده . بخوان که فراموش کنم اسیری هستم در کالبد زمان ، به حکم زنده بودن و زنده ماندن ؛ که فراموش کنم چه خوشبختند مردگان .
بخوان تا فراموش کنم این ناپاک مردمان کوته اندیشه را ، که فرسایش روح و جسم و جان منند . آنان که در جهالت خویش بر هر حقیقتی طلسمی خواهند ساخت به وسعت ازلیت تا ابدیت . بخوان که فراموش کنم دمادم بیشتر فرو خواهم رفت در مرداب نجاست این جماعت ، این دد صفتان انسان نما . و عمیق خواهد شد زخم های اندیشه ی باکره ام ...

بخوان کولی ، بخوان ؛
بخوان که فراموش کنم صورت زیبایش را ، صدای دلنشینش را . بخوان که فراموش کنم آرامشی است چشم هایش ، وقتی از چشم های ملتمسم عبور می کنند . آرامشی که آتشم می زند ، که زنده ام می گرداند ؛ و آن گاه من لبخند می زنم .
بخوان تا فراموش کنم پیچیده گیسوی سیاهی که به دور انگشتانش گره می خورد ، که نوازشی است . تا فراموش کنم عطر موهایش را ، عطر وجودش را ، عطر لحظه های بودنش را .
بخوان که فراموش کنم من همیشه دچار بازی تقدیرم ، که این تقدیر من است همیشه دیر باشم .
بخوان تا فراموش کنم چشم هایش را ، چشم هایش را ، چشم هایش را ...

بخوان کولی ، بخوان ؛
بخوان که آوازهای غریب تو از سرزمین های دور می آیند ؛ آن جا که انسانیت را راهی جز عشق نیست . آن جا که عشق در چشم ها می ریزد .
بخوان کولی ، بخوان که سخت دل گرفته ام و تنها تسکینم آوازهای جادویی توست .
بخوان کولی ، بخوان ...



۳ نظر:

Mona گفت...

morde gaan dar shab e khish az moshahedeh bi bahre mimaanand
...
vaa gard o be dirouz negaahi kon, aansooye farda haa bood ke jahaan be aayandeh paa nahad

Anonymous گفت...

salam .khobin?mishe begid in matn male kiye?mrc

خر نسبتا فهیم گفت...

برای شخص نویسنده ی وبلاگ که بنده باشم.