۱۳۸۸ بهمن ۲۸, چهارشنبه

دوباره باز

ِ
با اینکه می دانم سهم من نیستی اما آنقدر دوستت دارم که نمی توانم فکرت را از کله ام به در کنم .

پی نوشت : دوباره افتاده ام به اینگونه نوشتن ، تقصیری ندارم . خب وقتی کسی را دوست داشته باشی اما بدانی نمی شود که بشود ، برای تو که هنری جز کتاب خواندن و خیال پردازی نداری ، راهی نمی ماند جز نوشتن در وبلاگ متروکه ی خودت .


۳ نظر:

Samaneh گفت...

):

ناشناس! گفت...

:*

نازی گفت...

اتفاقاً من خوشم می آد از این جور نوشتن . خیلی بی شیله پیله اس .
موفق باشی ..