۱۳۸۸ مرداد ۱۰, شنبه

شوخی 0

لوله ی اسلحه را گذاشت روی شقیقه اش ؛  سردی فلز را روی پوست نازک شقیقه اش احساس کرد . ماشه را کشید . تیری شلیک نشد . گلوله گیر کرده بود . حرصش در آمد . رفت گرفت خوابید ...

۴ نظر:

نازي گفت...

يادم مي ره به يه دوست خوب بسپرم بهم يادآوري كنه ! مشكل كه يكي دوتا نيست ...

سمانه گفت...

پس ، رولت روسی رو برده این یارو!

چرندگوی بزرگ گفت...

فهیم جان ناکجاآبادی!ها اینها مال گذشته بود! جناب بهروز خان رفیق قدیم! چیزی نمینوشتیم که خبر کنیم! حتی الان که مثلن نوشتیم جز رودل کردنی چیزی بیش نیست! هروقت چیز قابل خواندنی نوشتیم عالم و آدم را خبر میکنیم به بستنی قسم!

Hans Schnier گفت...

سلام
بدین وسیله به اطلاع می رساند که شما دوست عزیز به یک بازی بی مزه ی وبلاگی دعوت شده اید. لطفاً هر چه سریع تر با زبان خوش به http://aghayedeyekdalghak.blogspot.com/2009/08/1.html مراجعه فرموده و شروع کنید.
ارادتمند
H.S.