۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۶, پنجشنبه

صداها


صداها را شنید . از خواب پرید و دوید سمت پنجره ی اتاق . پنجره را باز کرد و شروع کرد به فریاد زدن :

- الله اکبر ... الله اکبر ... یا حسین ... میرحسین ...

جمعیت پایین ساختمان ، جنازه روی دوششان ، بالا را می نگریستند و هاج و واج مانده بودند .



۲ نظر:

فرناز گفت...

ای ول... چه تصویر خوبی یهو اومد از اینی که گفتی تو ذهنم. دیدمش کامل..

Samaneh گفت...

ino ghablana az khodet shenide boodam fekr konam,ham oon moghe narahatam kard ham alan