فکر می کنم تازه پرواز کردن را یاد گرفته بود . آمد و جلوی چشمهایم شروع کرد به این ور و آن ور رفتن . کاریش نداشتم ، فقط نگاهش می کردم ؛ تا اینکه درست وقتی که داشت از زیر دماغم رد می شد هوا را باشدت به داخل کشیدم . برخوردش را با ته دماغم احساس کردم ، از آنجا هم افتاد توی حلقم و بعد هم که قورتش دادم و رفت توی معده .
زندگی سخت است ، حتی برای یک بچه مگس !
۸ نظر:
enghar rahat raft tu me'dat?!
به همین سادگی ، به همین خوشمزگی !
خوشمزه هم بود؟! اين جزو احساسات هر خورنده اي هست ها!
لينك شديد!
اينجا كامنت خصوصي ندارد؟؟
زندگي هنوز براش شروع نشده بود كه ! پس سخت هم نبود .
در ضمن اينكه آدم بدونه چي چي نيست با اينكه بدونه چي چي هست خيلي فرق داره . من هنوز به دومي نرسيدم .
اینجا باید از دید اون بچه مگس به زندگی نگاه کرد !
شما هم !
manam in tajrobe o ehsas ro dashtam!!aalie behrooz, shoroo kardan az har chi ke hessesh mikoni
ارسال یک نظر